عشق حقیقی.........
" وبیان" به نقل از وبلاگ"دوستانم در آبپخش" نوشت: بلکه حکایت مادر بزرگ و پدر بزرگی است که به پای هم پیر شدند
- ۰ نظر
- ۲۰ بهمن ۹۲ ، ۱۰:۴۶
" وبیان" به نقل از وبلاگ"دوستانم در آبپخش" نوشت: بلکه حکایت مادر بزرگ و پدر بزرگی است که به پای هم پیر شدند
" وبیان" به نقل از وبلاگ"شهر برازجون" نوشت:
زاغو وُ رفیقلش اومده سیم ، تمام جریانلمه ، مثِ عکس کرده و نهاده ، گفتم خو بوا مِی سیچه
ایطریشون کردی ؟؟ میگووو خوم و بچیل اومدیمه ای عکسلکو تو گوشیمون رختیمه و بولوتوزش
کردیم سی باقی رفیقلمون و اَی دلشون خاشاویده و منم گفتم خو اِی ایطریه و باعث خندیدن و دل
خاشیه کسی ویمو ، مو از خدامه ، چه بختر ای که دل یکی شاد واوووو؟؟؟
اگه عکسکو کوچیکه ، ریش کیلیک کنین تا گت تراوو
" وبیان" به نقل از وبلاگ"روزگاری خوش:)"نوشت:
فانتزی های خود را برایم بنویسید.به بهترینشان جایزه میدهم.یک جایزه آرشی!
+ فانتزی چیه دیگه؟ اول از خودم شروع میکنم....
فانتزی من اینه که یه شب که آسمون صاف صافه یه جفت کتونی بپوشم و راه بیفتم توی خیابونا به سمت بلندترین برج شهر.همون طور که دارم سوت میزنم مثه مارمولک ازش برم بالا.
" وبیان" به نقل از وبلاگ" معراج افلاکی ها" نوشت:
نوشته بود:
آقا بیا!
شهیدان ثابت کردند،
اینجا کوفه نیست!!!
اما من می نویسم:
آقا بیا!
اما راستش را بخواهی،
ما خیلی با شهدا فرق داریم!!!
اگر شهدا در راه خدا جان دادند،
ما برای نانمان،جان آن ها را فراموش کردیم...
این روزها شاهد ماشین های بدون پلاک ، در خیابانهای شهر هستیم . این رانندگان ماشین های حامل گازوئیل در حالیکه نقاب بر چهره دارند ، به جهت اینکه بتوانند یک سرویس بیشتر محموله قاچاق خود را به مقصد برسانند ، با سرعت وحشتناک ، بدون در نظرگرفتن آسایش و امنیت مردم ، خیابانهای شهر را عرصه جولان و تاحت وتاز خود کرده اند.
تنهایی زمانی به سراغ انسان می آید که...
فراموش کند ...
خدا بهترین مونس اوست...!
---
یا مونس لا مونس له...
صلوات
" وبیان" به نقل از وبلاگ "سطرهای شبانه" نوشت:
از یک جایی به بعد عوض شدم ؛ از یک جایی به بعد قد کشیدم و رشد کردم ؛ روبروی آینه همه چیز عادی بود ؛ همه چیز معمولی نشان داده میشد ؛ من معمولی بودم ؛ هنوز هم ریزه میزه بودم و هنوز هم چند تار موی سفید لابلای موهای مشکی ام می دیدم ؛ اما یک چیزی عوض شده بود ؛ نگاهم ... نگاهم عوض شده بود ؛