تقدیم به آستان والای تو، ای مادر صبور شهید
" وبیان" به نقل از وبلاگ"بسیجی دانشجو" نوشت:
خواب دیدم سجده را بر مهر دشت/ فتح فاو و ساقی والفجر هشت

باز محورهای بوکان زنده شد/ برف و سرمای مریوان زنده شد
از دوکوهه تا بلندای سهیل/ برنمی خیزد مناجات کمیل
کاش تا اوج سحر پر می زدم/ بار دیگر سر به سنگر می زدم
تقدیم به آستان والای تو، ای مادر صبور شهید؛ به تو که این روزها ، روزهای زیبای زندگیت شده ،به تو که انتظارآمدن فرزندت به سر آمده و روز وصال فرا رسیده
چادرت را بر سر انداختی و میایی به سراغ پسرت که در گوشهای از بهشت پاکِ شهدا، چشم انتظار توست.
و از پشت شیشه مه گرفته عینکت، سوره یاسین میخوانی.
لبهایت، به آرامی چیزی را زمزمه میکنند؛ انگار میخواهند برای قد و بالای رشید پسرت، «وَ إِنْ یَکاد» بخوانند!
ای مادر صبور! کاش میدانستم امروز برای پسرت از چه حرف میزدی ! آیا از محبت و عشقی میگفتی که سالها به پای لحظات بودنش نثار شد، یا داستانی از داغ نبودنش ؛ که کمرت، از آن خمیده گشته و بر گیسوانت، گرد سپید پیری پاشیده است؟ شاید هم از او میخواهی، به حق سالها مادری و به یاد پروانهترین عاشق مزارش، امشب، آرام پابه خوابت بگذارد!
کاش میدانستم برای پسر شهیدت از چه حرف میزنی، ای مادر صبور شهید شهر ما !
ای مادر شهید
کولهبار دردهای بشریت، بر دوش توست که سنگینی میکند ، دل نگرانیات را هیچگاه زمین نگذاشتهای. با بدرقه هر صبح، با سفره هر ظهر، با انتظار هر شب، چشمهای نگرانت، خیره مانده است.
چندین سال است که چشم هایش را به در دوخته تا که روزی استخوان های فرزندش را بیاورند، با گذشت آن همه سال، با این همه سن و سال،ایستاده ای.
پیر و صبور وشکسته؛ این همه سال چطور سرِپا مانده ای و صحنه را ترک نکرده ای؟
یادت هست چقدر کبوتر روی شانه ات می نشست؟
چقدر شبنم های مقدس افکارت ، گونه ات را نوازش می دادند؟
چقدر با یاد کردن لاله ات بر سر و سینه می زدی و اشک می ریختی؟
اما تو با آن همه سختی و دلتنگی، خستگی ناپذیر چشم به راه پسرت بهروز ایستاده بودی؛
وامروز بهروز تو آمده و تو را صدا میزند ، تو را میخواند و با هزاران عشق میخواند
چقدردلم می سوزد و سینه ام در سوز اشکهایت غمگین می شود مادر؛ راستی شما مادر ماهم هستید مگر نه؟ جانم به فدای این عشق، جانم به این دل سوخته ی مادر، آنگاه که نگاهت با دیدن عکس فرزندت بهروزصبوری شد، آیا شود دعایی هم برای ما کنی؟- ۹۲/۱۲/۱۴