وبیان | webyan.ir

خانه مجازی وبلاگ نویسان استان بوشهر

وبیان | webyan.ir

خانه مجازی وبلاگ نویسان استان بوشهر

وبیان | webyan.ir

به دلیل به روز بودن وبیان از دیگر صفحه هات دیدن نمایید.

آخرین نظرات

تقدیم به آستان والای تو، ای مادر صبور شهید

| چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۲، ۰۲:۰۷ ب.ظ

" وبیان" به نقل از وبلاگ"بسیجی دانشجو" نوشت:

           باز امشب دل هوای یار کرده/ آرزوی حجله سومار کرده

خواب دیدم سجده را بر مهر دشت/ فتح فاو و ساقی والفجر هشت



باز محورهای بوکان زنده شد/ برف و سرمای مریوان زنده شد

از دوکوهه تا بلندای سهیل/ برنمی خیزد مناجات کمیل

کاش تا اوج سحر پر می زدم/ بار دیگر سر به سنگر می زدم



تقدیم به آستان والای تو، ای مادر صبور شهید؛ به تو که این روزها ، روزهای زیبای زندگیت شده ،به  تو که انتظارآمدن فرزندت به سر آمده و روز وصال فرا رسیده

چادرت را بر سر انداختی و میایی به سراغ پسرت که در گوشه‏ای از بهشت پاکِ شهدا، چشم انتظار توست.

و از پشت شیشه مه گرفته عینکت، سوره یاسین می‏خوانی.

لب‏هایت، به آرامی چیزی را زمزمه می‏کنند؛ انگار می‏خواهند برای قد و بالای رشید پسرت، «وَ إِنْ یَکاد» بخوانند!

ای مادر صبور! کاش می‏دانستم امروز برای پسرت از چه حرف می‏زدی ! آیا از محبت و عشقی می‏گفتی که سال‏ها به پای لحظات بودنش نثار شد، یا داستانی از داغ نبودنش ؛ که کمرت، از آن خمیده گشته و بر گیسوانت، گرد سپید پیری پاشیده است؟ شاید هم از او می‏خواهی، به حق سال‏ها مادری و به یاد پروانه‏ترین عاشق مزارش، امشب، آرام پابه خوابت بگذارد!

کاش می‏دانستم برای پسر شهیدت از چه حرف می‏زنی، ای مادر صبور شهید شهر ما !

ای مادر شهید

کوله‏بار دردهای بشریت، بر دوش توست که سنگینی می‏کند ، دل نگرانی‏ات را هیچ‏گاه زمین نگذاشته‏ای. با بدرقه هر صبح، با سفره هر ظهر، با انتظار هر شب، چشم‏های نگرانت، خیره مانده است.

چندین سال است که چشم هایش را به در دوخته تا که روزی استخوان های فرزندش را بیاورند، با گذشت آن همه سال، با این همه سن و سال،ایستاده ای.

پیر و صبور وشکسته؛ این همه سال چطور سرِپا مانده ای و صحنه را ترک نکرده ای؟

یادت هست چقدر کبوتر روی شانه ات می نشست؟

چقدر شبنم های مقدس افکارت ، گونه ات را نوازش می دادند؟

چقدر با یاد کردن لاله ات بر سر و سینه می زدی و اشک می ریختی؟

اما تو با آن همه سختی و دلتنگی، خستگی ناپذیر چشم به راه پسرت بهروز ایستاده بودی؛

وامروز بهروز تو آمده و تو را صدا میزند ، تو را میخواند و با هزاران عشق میخواند

چقدردلم می سوزد و سینه ام در سوز اشکهایت غمگین می شود مادر؛ راستی شما مادر ماهم هستید مگر نه؟ جانم به فدای این عشق، جانم به این دل سوخته ی مادر، آنگاه که نگاهت با دیدن عکس فرزندت بهروزصبوری شد، آیا شود دعایی هم برای ما کنی؟
  • ۹۲/۱۲/۱۴

نظرات  (۱)

عکسش خرابه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">