شعری از کتاب فارسی دوره راهنمایی سال 53

" وبیان" به نقل از وبلاگ"کنگان فرهنگ" نوشت:

نیینى باغبان چون گل بکارد

چه مایه غم خورد تا گل بر آرد

به روز و شب بود بى صبر و بى خواب

گهى پیراید او را گه دهد آب

گهى از بهر او خوابش رمیده

گهى خارش به دست اندر خلیده

به امید آن همه تیمار بیند

که تا روزى برو گل بار بیند

نبینى آنکه در دریا نشین

چه مایه زو نهیب و رنج بیند

همیشه بى خور و بى خواب باشد

میان موج و باد و آب باشد

نه با این ایمنى بیند نه با آن

گهى از خواسته ترسد گه از جان

به امید آن همه دریا گذارد

که تا سودى بیابد زانچه دارد

اگر کار جهان امید و آزست

همه کس را بدین هر دو نیازست

همیشه تا بر آید ماه و خورشید

مرا باشد به مهرت آز و امید

مرا در دل درخت مهربانى

به چه ماند به سرو بوستانى

نه شاخش خشک گردد گاه گرما

نه برگش زرد گردد گاه سرما

همیشه سبز و نغز و آبدارست

تو پندارى که هر روزش بهارست

ترا در دل درخت مهربانى

به چه ماند به گلزار خزانى

برهنه گشته و بى بار مانده

گل و برگش برفته خار مانده

همى دارم امید روزگارى

که باز آید ز مهرش نوبهارى

وفا باشد خجسته برگ و بارش

گل صد برگ باشد خشک خارش

دو چندان کز منست امیدوارى

ز تو بینم همى نومیدوارى

منم چون شاخ تشنه در بهاران

توى همچون هوا با ابر و باران

منم درویش با رنج و بلا جفت

توى قارون بى بخشایش و زفت

همى گویم به درد و زین بتر نیست

که جز گریه مرا کاری دیگر نیست

چه بیچاره بود آن سو گوارى

که جز گریه ندارد هیچ کارى

چو بیمارم که در زارى و سستى

نبرّد جانش امید از درستى

چنان مرد غریبم در جهان خوار

به یاد زادبوم خویش بیمار

نشسته چون غریبان بر سر راه

همى پرسم ز حالت گاه وبى گاه

مرا گویند زو امید بر دار

که نومیدى امیدت ناورد بار

همى گویم به پاسخ  تا به جاوید

به امیدم به امیدم به امید...

از کتاب «ویس و رامین» فخرالدین اسعد گرگانی