به نام انقلاب ، به کام ضد انقلاب ها ...( طنز )
" وبیان" به نقل از وبلاگ"ساحت عشق ..." نوشت:
(اگه بعضی از دوستان به خاطر اسامی به کار برده شده ناراحت شدن ، بهتره که نباشن ، چون میدونید که ، در مثل مناقشه نیست ، اونم مثال هایی که مـــــــــــن میزنم!!!
)
صغری : پاشو ، پاشو دیگه.الان شب میشه ها.زود پاشو آماده شو که بریم.
منیژه : چه خبرته ؟ بذار بخوابم.حوصله ندارم.
صغری : پاشو ، مگه نمیدونی ، امروز سالروز انقلاب اسلامیه.امروز از همه چی آزادیم.اگه نریم از دستمون میره ها!
منیژه : خوب به ما چه ؟
صغری : میخوایم بریم خودمونو خالی کنیم ...

منیژه : اوووه ! چه حوصله ای داری ها ! لابد میخوای بری شعار مرگ بر آمریکا هم سر بدی !!! چیکار اون بیچاره ها داری ؟
صغری : شعار چیه؟ پاشو بابا ، چند وقته که کمرم خیلی خشک شده ؛ میخوام یکم بهش نرمش بدم !
منیژه : منظورت چیه ؟
صغری : چقدر حرف میزنی ! تو برو هر چی بند و بساط گریم تو دست و بالت داری بیار بده تحویل من ، توی راه برات میگم.زشته با این ریخت و قیافه بریم ! اگه قیافه های واقعی مونو ببینن ، تا آخر عمر باید توی خونه باباهامون بشینیم
.من که بخاطر خودمون نمیگم ، تو فکر اون بنده های خدا هستم که یه نون خورشون کمتر بشه !!!
منیژه : من که نمیفهمم ؛ مگه میخوایم بریم عروسی ؟؟؟ اصلا بگو ببینم ، مگه کجا میخوایم بریم ؟ شاید من نخوام بیام !!!
صغری : نمایشگاه بین المللی !!!
منیژه : همون نمایشگاه که سر درش یه جمله از امام جمعه اس و عکس دو تا حاج آقا هم اینور و اونور شه؟
صغری : آره ، همون که تو مسیر جاده بوشهره !!!
منیژه : واااای ، نه ! من
نمیام.الان میخوایم بریم برامون روضه بخونن ! تو که میدونی ؛ منم دلم
ناززززک ؛ افسردگی میگیرم ! حالا نمایشگاه چی هست ؟ لابد پلاک و سر بند و
از این سی دی های نوحه که دل آدم میگیره !
صغری : به مناسبت 22 بهمن نمایشگاه باز شده !!!
منیژه : اَ ه ه ه ؛ حتما میخوایم بریم یه مشت عکس از زمان انقلاب ببینیم و شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل
بدیم ! آخه چیکار اون بیچاره ها داریم ما !!!
صغری : خدا نکنه ...حتی یه در صد هم فکر نکن من به این کشورهای حامی حقوق بشر شعار بدم ! تازه باید ازشون تشکر هم بکنیم.اگه اینا نبودن پس کی این قربونش برم دیش های ماهواره رو روی پشت بوم های ما نصب میکرد ؟ اگه نبود ما چطوری این فیلم های شبکه های (پارتی وان ــ من و بقیه ــ ...) رو میدیدیم ؟ کی این همه وسایل آرایش ناناز کننده و مانتو های کوتاه و چسبون و شلوارهای خوشگل خوشگل رو برا ما میاورد ؟
گفتم که ، اونا حامی حقوق من و تو هستن ؛ حامی نظام خانواده هستن ! اگه اونا نبودن که نصف این دخترایی که الان شوهر کردن ، هنوز ور دل ننه_باباهاشون بودن ...
منیژه : پس چی ؟
صغری : بابا نمایشگاه صنایع دستیه ! هر زن و دختری هنرهای دستشونو توی اون صورت های پر چاله چوله شون خالی میکنن و هر مرد خوش سلیقه ای ، هر بابا متمدنی ، هر داداشی که یکم روابط اجتماعی بالایی داشته باشه دست زن و دختر و خواهرش رو میگیره و میاره اونجا که دستکارِ عزیزاش رو نشون بقیه مردم بده و با اونا پز بده.
بهونه اش به مناسبت انقلاب اسلامیه ! مسولین محترم
اسمش رو اینجوری گذاشتن تا بتونن مجوز بر پا کردنش رو بگیرن ! وقتی بری
توش میفهمی هیچ ربطی به انقلاب نداره ! بهت قول میدم اگه بریم اصلاً اونجا
احساس غربت نکنی ؛ اونجا هر جور آزادی که فکرش رو بکنی داریم ! هر جور
لباسی دلت خواست میتونی بپوشی.میتونی از هفت رنگ رنگین کمون هم جلوتر بزنی !
اونجا کسی کاری به کارمون نداره.تازه به جای این سرودهای انقلابی الکی ،
انواع و اقسام ترانه هایی که از داخلِ خارج ، همین حامی های حقوق بشر برامون ظبط کردن و فرستادن هم پخش میشه !!!
خودم اون روز شنیدم همون ترانه ای رو گذاشته بودن که مدام
یارو توش میگفت : سیاه ... ، سیاه ... ؛ولی یادم رفته ، میگفت نرمه یا سفته
... ؟!
منیژه : آخخخی ؛ فکر کنم بیچاره حوس بادمجون
کرده بوده ! یعنی اگه ما بریم اونجا واقعا میتونیم این کمرهامونو نرمش
بدیم ؟ نکنه یه وقت غیرتی بشن و بیان بهمون گیر بدن ، بعد برامون شر بشه
!!!
صغری : نه بابا ، مردم غیرت رو بخاطر خریدن همون بادمجون ها
خیلی وقته که فروختن ...!!! کجاشو دیدی ؟!خودم اون روز دیدم با هر کدوم از
این ترانه های محشری که تو فضای نمایشگاه پخش میشد یه پسر خیلی خوش تیپ ،
خوشگل ، خوش هیکل با ابرو های برداشته
داشت میرقصید.اونقدر اونجا آزادی زیاد بود که حتی فک و فامیل هاش هم براش
دست میزدن و تشویقش میکردن ، مردم هم ازش فیلم میگرفتن !!! مامانش هم داد
میزد که : قربون پسرم برم که مردی شده واسه خودش ... اینقدر پسره جذاب بود
که اصلا دلم نمیومد ازش دور بشم !!!
منیژه : جدی ؟ یعنی جذبش از این پوشک های بچه ما بی بی هم بیشتر بود ؟؟؟
صغری : آره به جون خودم ...
پاشو دیگه ، اَه ه ه.نور به گورشون بباره که حداقل سالی یه بار به بهونه
این مراسم ها چنین جشن هایی بر پا میکنن ! به این میگن یه کلاس ورزش مفتی
...
منیژه : خوب شد گفتی و تنهایی نرفتی ، وگرنه دِق میکردم !!!
صغری : تازه منیج جون ، این آقا
بامزه ، سیاهه که مجری شبکه بوشهره هم میخواد بیاد.اسمش چی بووود ؟؟؟ آها !
حشن غلافی... شنیدی که،میگن مجرد هم هست !!!
منیژه : شوخی میکنی ؟! پس بجنب تا مراسم تموم نشده.بلکه فرجی شد و تو این قحطی بتونیم اونجا یکی رو شکار کنیم. اَ ه ه ه ؛ تو که هنوز رو به روی آئینه ای ! بَسِّتِه دیگه ، برو کنااااار...دیگه نوبت منه...
صغری : نمیرم.من زودتر اومدم ، پس اولویت دارم...
منیژه : نمیری ؟؟؟ پس بگیر که اومد...
« شَ تَ رَ ق ق ق ق ق ق ....... »
جنابِ محترمِ دکترِ ویزیــــــت اَرزون دار : مادرجان ، این دو تا دختر چرا به این روز افتادن ؟
مادر جانٍ همون دو تا دختر : چی بگم ننه ؛ واسه اینکه بد قول در نیان عجله کردن که زودتر آماده بشن ، نمیدونم چی شد یهو خوردن به هم...
- ۹۲/۱۲/۰۴