دوران اسارت(قسمت آخر)
" وبیان" به نقل از وبلاگ"کنگان فرهنگ" نوشت:
س: اگر امکان دارد از خاطرات تلخ و شیرین دوران اسارت بگویید( یک خاطره تلخ و یک خاطره شیرین)
ج:دوران اسارت همه اش تلخ بود،هر لحظه ( مخصوص ماههای اول اسارت)فکر می کردیم ما را خواهندکشت، پنج روز مرا به زندان انفرادی بردند واقعا که سخت بود، در تنهایی فکرهایی به سراغم می آمد که بسیار مرا آزار می داد.هر چه در این مورد توضیح دهم قادر به انتقال احساسم به خوانندگان نمی باشم .حالا هم هر وقت به آن دوران فکر می کنم ، روحم آزارده می شود.اما شیرین ترین خاطره وقتی بود که خبر آزادی مان شنیدم ،باورم نمی شد چند شب آخر خوابم نمی برد، غلغله عجیبی بین ما ایجاد شده بود. البته موقعی که اولین نامه از خانواده ام دریافت کردم هم خیلی خوشحال شدم وقتی آنرا می خواندم احساس می کردم کنار خانواده ام هستم.
س:در مورد روزی بگویید که برای همیشه از اسارت نجات پیدا کردید.
ج :سال 1367 پس از پذیرش قعطنامه توسط ایران، ماموران صلیب سرخ به ارودگاه ما آمدندو اسامی همگی را ثبت نمودند.باور کرده بودیم که آزاد خواهیم شد ،همگی یک جا جمع شده وضمن خدا حافظی از هم آدرس می گرفتیم.روز بعد ساعت 4 صبح ما را سوار اتوبوس کرده و به طرف قصر شیرین حرکت دادند.احساس خوبی به همه دست داده بود اما باورش برایمان خیلی سخت بود.وقتی وارد خاک ایران شدم خیلی از دوستان خود را بر خاک انداخته و سجده شکر نمودند.از ما به گرمی استقبال شد، اشک از چشمهایم سرازیر شد حتی موقعی که حرف می زدم اشک می ریختم .نمی دانم چه حالی به من دست داده بود که از نیروهای ایرانی مسقر در مرز ،سراغ بچه هایم را می گرفتم.از مرز مارا به کرمانشاه و از آنجا به تهران انتقال دادند، در پایتخت ما را قرنطینه نمودند،بعد با ما را( بچه های استان بوشهر) با یک هواپیمای سی 130 به بوشهر آوردند.در فرودگاه مردم زیادی منجمله خانواده ها اسرا ءجمع شده بودند،از بین کسانی که به استقبال من آمده بودندپدر و مادر را شناختم وقتی آنها در بغل گرفتم اشک امانم نمی داد همه گریه می کردیم بچه هایم را نشناختم آنها بزرگ شده بودند.بلافاصله همراه خانواده بطرف کنگان حرکت کردیم، شب به کنگان رسیدیم باز باورم نمی شد بارها فکر می کردم همه این صحنه ها رویاست.جلو خانه مان همشهریان به استقبالم آمدند ، قادر به صحبت کردن نبودم . چند روز مردم مرتب به دیدنم می آمدند.تا چهار ماه باور نکرده بودم که آزاد شده و در بین خانواده ام هستم، هرشب خواب اسارت می دیدم.
س: ضمن تشکر از شما ، در حال حاضر چه احساسی دارید و انتظار شما از مسئولین چیست
ج: خوشحالم که به جبهه رفته و بخاطرعقیده و کشور اسیر شده ام، از مسئولین انتظار دارم که به فکر اسراء باشند تا فردی که سالها در اسارت بوده در دوران بازنشتگی نخواهد در ازانس کار کند.
- ۹۲/۱۲/۰۲