وبیان | webyan.ir

خانه مجازی وبلاگ نویسان استان بوشهر

وبیان | webyan.ir

خانه مجازی وبلاگ نویسان استان بوشهر

وبیان | webyan.ir

به دلیل به روز بودن وبیان از دیگر صفحه هات دیدن نمایید.

آخرین نظرات

دوران اسارت( قسمت اول)

| يكشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۳۳ ق.ظ
" وبیان" به نقل از وبلاگ"کنگان فرهنگ" نوشت:

در جریان جنگ تحمیلی تعدادی زیادی از هموطنان در مقابل تجاوز دشمن و در دفاع ازعقیده و وطن خود، مردانه ایستاده و مقاومت نمودند.جمعی با ریختن خون خود، گروهی با تقدیم یکی از اعضای بدن و عده ای هم باگذراندن سالها اسارت ،چنان درسی به دشمنان دادند که برای همیشه  فکر تجاوز به سرزمین باستانی ایران عزیز را از ذهن خود خارج نمایند.یکی از آزادگانی که در جنگ تحمیلی به اسارت دشمن در آمدو مدت هشت سال در زندانهای عراق گذراند،ابراهیم بحری فرزند عباس متولد1334، بازنشسته آموزش و پرورش می باشد.چند روز پیش در محل کارش (تاکسی تلفنی ) رفته و پای صحبتهای او نشستم. شما  را به مطالعه این مصاحبه دعوت می نمایم .

س: آقای بحری ضمن تشکر ازشما ، لطفا از چگونگی اعزام خود به جبهه  مختصرا توضیح دهید.

ج:با عرض سلام ،در سال 1361 از طریق بسیج به همراه تعدادی از دوستان به نامهای الیاس محمدی،خلیل نیکپور،جواد محمدی،محمد بوشته، عابدین مروج و جمعی دیگرکه اسامی آنها فراموش کرده ام  ،عازم جبهه شدم. محل اسقرار ما جاده اهواز به خرمشهر بود( لازم به یاد آوری است که من نیاز به گذراندن دوره آموزشی نداشتم زیرا خدمت سربازی را گذرانده بودم)بعد از چند روز ما را به شلمچه بردند .در خط مقدم مشغول جنگ با متجاوزان عراقی شدیم.

س:چگونه به اسارت دشمن در آمدید؟

ج:در عملیات بیت المقدس جهت آزادی خرمشهر به مواضع دشمن حمله کردیم.چون عملیات در شب انجام گرفت ما وارد خاک عراق شده بودیم ،صبح فهمیدیم که نیروهای عراقی ما را محاصره کرده اند. جهت  رسیدن نیروهای کمکی ،خود راتا صبح روز دیگر از چشم دشمن پنهان نگه داشتیم. اما با وجود گذشت زمان، از نیروهای کمکی خبری نشد،نزدیکیهای ظهر ماشین تدارکات غذا عراقیها از کنار ما رد شد ، بچه ها تصمیم گرفتند به سمت آن تیراندازی نمایند اما پس از مشورت ، به این نتیجه رسیدیم که این کار انجام ندهیم زیرا نیروهای دشمن فوری همه ما را ازبین می بردند.نیم ساعت بعد، یک تانک ، جیپ 106 و چند ماشین تدارکاتی به سمت ما آمدند، کاری از دستما ن برنمی آمد، آنها با زبان عربی از ما خواستند خود را تسلیم کنیم( بچه های کنگان همگی عربی بلد بودند) ناچار خود را تسلیم دشمن کردیم.ما 17 نفر بودیم،آنها چشمها و دستهای ما را بستندو دستور دادند همراه آنها براه بیفتیم ،تنها کسی که عربی صحبت  کرد من بودم وسخنان عراقیهارا برای  کسانی که عربی نمی دانستند، ترجمه می کردم.بعد از چند ساعت مرا از بقیه اسراء جدا کرده و از من خواستند با بیل و کلنگی که به دستم دادند،گودی بکنم، احساس کردم قبر خود را آماده می نمایم ،پس از چند دقیقه مرا مجددا به نزد بچه ها برگرداندند.بصره اولین شهری بود که ما رابه آنجا بردند،اتاق بسیار کوچکی در اختیار ما قرار داده شد .با اسرای دیگری که از سایر نقاط آورده بودند تعداد ما به شصت نفر می رسید، بعد تک تک مارا  برای بازجویی به وزارت دفاع بردندآنها در صدد بودند اطلاعات مورد نیاز خود را از اسراء کسب نمایند اما رزمندگان در برابر این خواسته دشمن مقاومت نموده و حاضر به دادن اطلاعات به دشمن نبودند.عراقیها برای رسیدن به هدف خود ما را شکنجه می کردند، ناهار وشام ما پس مانده ، غذاهایی سربازان عراقی بود، به علت گرسنگی زیاد ناچارا پس مانده غذای آنها را می خوردیم.بعد ما را به ارودگاه شهر رمادی واقع در استان الانبار بردندبعد از یک ماه تعدادی از اسراء به موصل انتقال دادند  اما من وعابدین مروج،محمد بوشته وخلیل نیکپور در رمادی نگهداشتند.                            ادامه دارد

  • ۹۲/۱۱/۲۷

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">