مصاحبه با رزمنده کنگانی
" وبیان" به نقل از وبلاگ "کنگان فرهنگ" نوشت:
تعدادی زیادی از جوانان کنگان در دوره جنگ تحمیلی جهت دفاع از کشور عازم جبهه شده اند.به سراغ یکی از این رزمندگان رفته و با او مصاحبه ای انجام دادم که شمارا به مطالعه آن دعوت می نمایم.
س:ضمن عرض سلام وتشکراز جنابعالی ،جهت آشنایی بیشتر کاربران خود را معرفی نمایید
ج: بسم الله الرحمن الرحیم،خدمت شما و همه خوانندگان عزیز عرض سلام و ارادت دارم،یحیی قنبری فرزند حسین متولد 1344،ساکن کنگان محله گردان، متاهل دارای 4 پسر و دو دختر،مدت 40 ماه در مناطق جنگی مشغول خدمت بوده و خدمتگزار هنرستان آیت الله طالقانی کنگان هستم.

س :اولین بار در چه سالی عازم جبهه شدید و این کار چگونه تداوم پیدا کرد؟
ج:سال 1361 همراه با تعدادی از همشهریانم (احمد عباسی،موسی طهماسبی،خسرو بقال،حبیب بقال، احمدزاده و.....)عازم جبهه شدم.با وجودی که برای اولین بار به جنگ می رفتم خوشحال بوده و اصلا ترس و هراسی نداشتم.درسال 1362جزءتیپ امام سجاد،گردان 973 در عملیات محرم شرکت کرده و جز افراد خط شکن بودم .پس از گرفتن پاسگاه زیدبه طرف بصره حرکت کردبم ،دشمن اقدام به شکستن سد نمود و تعدادی از جمله فرمانده گروه خط شکن که بچه شیراز بود به شهادت رسیدند.در مرحله بعدی به فاو رفته ودر راس بیشه در 100 متری دشمن سنگر گرفتیم بین ما فقط آب بود،یکی از همشهریانم بنام آقای سناسیری با تیر مستقیم دشمن زخمی گردید.اعزام بعدی من به کردستان بود در آنجا باید با نیروهای دمکرات، کومله و عراقیها می جنگیدیم.در کردستان هم تعدادی از همشهریانم مرا همراهی می کردند.فرمانده ما در این جبهه اقای احمد طلوعی از مشهد بود.یک شب از خانه ای نزدیک مقر( مقر شهید نبی کریمی) به سمت ما تیر اندازی شد پیرمردی بنام حاج حبیب پروین ( از همشهریانم)به طرف آن خانه تیراندازی کرد ،گلوله به کپسول گاز خورد و خانه آتش گرفت و این باعث شد نیروهای دمکرات از آنجا فرار کنند.بعدها چندین بار مجددا به جبهه رفتم.
س:چه دورهای آموزشی طی دیدید و چه مسئولیتهایی به شما محول گردید.
ج: مربی آموزشی توپهای 130 میلی متری ،مسئول جابجایی نیروها با قایق بودم.دوره خنثی کردن بمبهای ش .م ر که بعدها ش.م ه شدنیز دیدطی کرده ام. همراه گروه خنثی کننده وارد میدانهای مین های گرجه ای و تله ای شده وآنجا را پاک سازی می نمودیم .دوره آموزشی دوشیکا . قناسه و گرنیف هم دیده و با آنها در جبهه کار کرده ام.
س: خاطره ای از جبهه برای ما تعریف کنید.
ج: مهمترین خاطره من مربوط به عملیات والفجر 8 می باشد.گردان ما بین آبادان و اهواز مستقر شده بود ،من جزء نیروهای خنثی کننده بمبهای ش.م ر بودم در ساعت ده شب رزمندگان پس از کشتن نیروهای خط مقدم دشمن و گذشتن از ار تلها و سیمهای خادار از اروند عبور کرده و فاو را تصرف نمودند روز بعد دشمن اقدام به بمب باران شیمیایی نمود گروه ما تلاش زیادی جهت خنثی نمودن این بمبها کردند، یکی از همرزمان مابراثر ترکش سرش جدا شد.بعدها مجددا به فاو رفتم ،یکروز به همراه چند تن از دوستان در یکی از ایستگاههای صلواتی مشغول خوردن شربت بودیم که ناگهان چشمم به فردی افتاد که با نیروهای ما تفاوت داشت من حدس زدم که عراقی به طرفش رفته و با او عربی صحبت کردم مشخص شد عراقی است .فوری اورا دستگیر کردند.
س :گذشته خود را چگونه می بینید و سخن آخر حود را بیان فرمایید.
ج: وقتی به گذشته ام فکر می کنم واقعا احساس می کنم که چه دل و جراتی داشته ام الان چنین توانایی ندارم.سخن آخر این است که مسئولان کمی به فکر رزمندگان هم باشند و این جان بر کفان را فراموش نکنند.
- ۹۲/۱۱/۰۸