وبیان | webyan.ir

خانه مجازی وبلاگ نویسان استان بوشهر

وبیان | webyan.ir

خانه مجازی وبلاگ نویسان استان بوشهر

وبیان | webyan.ir

به دلیل به روز بودن وبیان از دیگر صفحه هات دیدن نمایید.

آخرین نظرات

من این تنهایی را به جان می خرم

| پنجشنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۲، ۰۱:۱۶ ب.ظ

" وبیان" به نقل از وبلاگ"سطـــرهای شبــانه " نوشت :

بیایید حواسمان به خودمان باشد ؛ قلبمان را راحت عرضه نکنیم ؛ بگذاریم تقاضا بر عرضه پیشی بگیرد و عین خیالمان نباشد ؛ روبان ِ دورش را باز نکنیم که یک وقت گارانتی اش از بین برود ... بگذاریم به موقع به کار بیفتد ؛ "دوستت دارم" را خرج هر کسی نکنیم ؛ "عشقم" را جز به یک نفر به کس دیگری نگوییم و حواسمان باشد که تکرار در گفتن این کلمه برای همان یک نفر اجباریست ؛ بیایید "عشق" را بشناسیم و بعد عاشق شویم ... بکارت را فقط برای جسم معنی نکنیم ؛ باور داشته باشیم که بکارت روح از بکارت جسم مهم تر است ... بیایید جزو آن دسته از آدم ها نباشیم که امروز عاشقند و فردا فارغ ؛ اسم هر حس زودگذری را "عشق" نگذاریم ؛ به هر لپ ِ چال شده و لب ِ سرخی "دوستت دارم" نگوییم ؛ و درجه ی عشقمان با صفرهای حساب بانکی ِ طرف مقابلمان بالا و پایین نشود ؛ "احساس" قداست دارد ؛ بیایید این قداست را نجس نکنیم ... 






اگر "لیلی و مجنون" ؛ "خسرو و شیرین" ؛ "رومئو و ژولیت" و داستان های مشابهی که شنیده ایم همه تعریف "عشق" بوده باشند پس باید بپذیریم که آنچه امروزه می بینیم "عشق" نیست ؛ عشقی که با یک بوق در خیابان به وجود بیاید با یک شوک در خانه تمام می شود ؛ باور کنیم که احساسمان پاکتر از آن چیزی ست که به متلک های پسران خیابانی بخندیم و با مزاحم تلفنی مان دوست شویم ؛ باور کنیم که وقتی خدا ما را آفرید ؛ نیمه ی گمشده مان را نیز آفرید ؛ باور داشته باشیم که قبل از تولد با او بوده ایم ؛ و به او قول داده ایم که به عهدمان وفادار باشیم تا در این دنیا هم همدیگر را پیدا کنیم ؛ هر مردی (زنی) نمی تواند نیمه ی گمشده ی ما باشد ؛ درد تنهایی را به جان بخریم و خودمان را اسیر عشق های زودگذر نکنیم ؛ بگذاریم آنقدر کلمات عاشقانه و قربان صدقه ها و "نفسم" ؛ "عشقم" ؛ "عسلم" ؛ "خانمم" ها در دلمان تلنبار شود که وقتی "او"ی مورد نظر پیدا شد همه را خرج ِ او کنیم و از تازگی ِ این کلمات حس ناب ِ عاشقی را لبریز شویم ؛ به یکباره بودن ِ عشق ایمان بیاوریم ؛ عشق اگر عشق باشد از بین نمی رود ؛ فراموش نمی شود ؛ کمرنگ نمی شود ؛ چه به وصال برسد و چه نرسد ؛ چه یکطرفه باشد و چه دو طرفه ؛ چه بازگو شود و چه ناگفته بماند ؛ عشق است به همان گرمی و شدت ؛ آدم می تواند خیلی ها را دوست داشته باشد ؛ واقعیتش هم همین است ؛ انسان آفریده شده که دوست بدارد و دوست داشته شود ؛ ولی نگذاریم که دوست داشتن با عشق یکی تعبیر شود ؛ ما باید مادرمان را ؛ پدرمان را ؛ دوستانمان را دوست داشته باشیم ؛ ما حتی میتوانیم به رفتگر ِ پیر ِ مهربانی که هر روز صبح کوچه را با لبخندش جارو میکند هم حس محبت داشته باشیم ولی هیچوقت نمیتواند "عشقمان" باشد ؛ بگذاریم احساسمان دست نخورده بماند ؛ دوستی ها را ؛ رابطه ها را ؛ لبخندها و محبت ها را عشق معنی نکنیم ؛ دوستان ِ ما میتوانند از جنس ما یا از جنس مخالف باشند ؛ ولی بگذاریم آغوش عاشقانه مان فقط به تن ِ یک نفر عادت کند ؛ خودمان را از لذت اولین عشق ؛ اولین بوسه ؛ اولین آغوش ؛ اولین نگاه ؛ اولین احساس محروم نکنیم ؛ احساسمان را به حراج نگذاریم ؛ کاری کنیم که اولین و آخرین نفری که دلمان را می لرزاند یک نفر باشد ؛ عشق را برای نسل بعد از خودمان تبدیل به یک بازی ؛ یک عادت ِ عامیانه نکنیم ؛ خودمان را حفظ کنیم ؛ قلبمان را حفظ کنیم ؛ احساسمان را حفظ کنیم ؛ محبتمان را به دوستان و اطرافیانمان ببخشیم ولی عشق را فقط به یک نفر بدهیم و جز او هیچکس "عاشقتم" را از ما نشنود ؛ بیایید در این مورد کاملاً سنتی فکر کنیم ؛ بجای اینکه روز ولنتاین ده ها کادو بگیریم برای ده معشوقه مان ؛ یک کادو بگیریم برای تک معشوقمان ؛ هر سلامی را عشق نبینیم و هر لبخندی را لباس عروسی تعبیر نکنیم ؛ باور کنیم که آفریده شده ایم تا مال او باشیم ؛ باور داشته باشیم که او خودش را حفظ خواهد کرد برای ما ؛ حواسمان به خودمان باشد که وقتی پیدا شد ؛ اولین "دوستت دارمی" که میگوییم چشمانمان برق بزند و قلبمان به شدت به قفسه ی سینه مان بکوبد ؛ نه اینکه آنقدر برایمان عادی باشد که زل بزنیم توی چشمهایش و بگوییم "دوستت دارم" ؛ مثل اینکه گفتی باشیم "سلام" و شاید عادی تر و تکراری تر از آن .

سال ها لقب "دختر سنگی" را که گاه به شوخی و گاه به جد از دوستانم میشنیدم با خودم یدک کشیدم ؛ بارها دلم شکست از اینکه مرا بی احساس می خوانند و همه حرف هایم را به سُخره میگیرند و اعتقاداتم را خرافات !
ولی دم برنیاوردم ... هنوز هم بر این باورم که عشق باید یکبار اتفاق بیفتد ... و وقتی که اتفاق افتاد دیگر از بین نمی رود ؛ دیگر تکرار نمی شود ... برای همین احساساتم را نگه داشته بودم تا به وقتش ؛ برای همین به هیچ پسری اجازه ندادم دستم را بگیرد و نگاه ِ پر از مهرش را به چشمانم بیندازد ؛ سال ها تنهایی را به دوش کشیدم که وقتی عاشق شدم پایش بایستم ؛ نه اینکه اشکی بریزم و بروم سراغ بعدی ... سراغ عشق بعدی ...
مگر میشود؟ میشود دل آدم برای چند نفر بلرزد؟ میشود شب ها قبل از خواب به چند نفر فکر کرد؟ میشود تمام احساسات را در کلمات ریخت و به هزاران نفر گفت "عاشقتم؟" نمیشود ... امکان ندارد قلب یک آدم هزاران عشق داشته باشد ... من خرافاتی نیستم ؛ ولی اگر این افکار و اعتقادات سنتی هستند ؛ بگذارید صادقانه اعتراف کنم ؛ این منم ... دختری با افکار سنتی .

  • ۹۲/۱۱/۰۳

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">