زرعه ، قارچ و بخاری نفتی یادش بخیر
یادش بخیر ..
بارون که می اومد ، رودخونه ها جاری میشدن ، علفها سبز میشدن. هوا خوش میشد.. ما بچه ها بعد از مدرسه میزدیم به کوه .. صحرا .
از
جاهای خوش و پر ترافیک ما بچه های چند سال پیش ، مرزعه های جنوبی روستا
پایین از جاده ی سراسری بود. (اون موقعها نه اتوبان بود نه این همه ماشین)
خوش حال و خندان با کوله باری از سادگی و مهربانی به مزرعه های جنوبی روستا می رفتیم. مزرعه هایی مملوء از سبزی و طراوت ، صدای خوش بلبل و گنجشک و نخلهای ایستاده وقت غروب ، به استقبال ما می آمدند. راهی که میان این همه سرسبزی سفید بود ، مارا به مزرعه می برد و بر می گرداند. گاهی هم موتور صاحب مزرعه پایش را روی پای ما میگذاشت.. و از آن راه می آمد.
رفتن های ما با هدفی مقدس گره خورده بود. بچه های سالهای ما ! می رفتند برای پیدا کردن قارچ ! قارچها را می آوردیم و در سرمای زمستان در خانه ی کوچکمان روی بخاری نفتی کباب می کردیم. حتما آنهایی که برای قارچ به مزارع جنوب روستا می رفتند بوی قارچ تازه پیدا شده را فراموش نکرده اند.
یادش بخیر .
- ۹۲/۱۰/۲۹