و چه زیبا حمید حسینی و دوستدار می سرایند
در قاب نگاه زمان چه بسیار گهر فرزندانی از این کهن دیار مهربانی را به نظاره می نشینیم که زمانی نیمکت نشین این دارالتعلیم عطوفت بوده اند و با دستان پر مهرشان احساس را به نقش و نما می کشیدند و بازی های کودکانه اشان در پسین گاهان و شباهنگام در آن ازمنه های دور طراوت را ارزانی می داشت و اکنون سایه سار کوچه ها تنهاست و آن کودکان دیروز که آوای بازی اشان دل شب را می شکافت و و همهمه ی ورودشان به کلاس درس طلوعی طلایی را به دلها هدیه می داد اکنون یا اسیر و هم آغوش خاکند یا سر در گریبان زندگی گلنگون مهد زیبایی تو را با تمام کوچه پس کوچه های مهربانی ات دوست می دارم.
" دلنوشته زیبا از حمید حسینی عزیز"
دنیا را بخاطر بی رحمیهایش سرزنش نمیکنم.دنیارا بخاطرزخمهای عمیقی که برپیکرم گذاشته سرزنش نمیکنم هیچ شکوه ای ندارم از دنیا.کسی رامقصرنمیدانم گذرزمان رانظاره گرم با واژه ها بازی میکنم شاید متنی زیبا بیابم اما حیف .حیف که همگی اسیر شده اند اسیرخاک توشده اند شاید خاکت اکسیر دارد آری اکسیر عشق دارد گلنگون ای که خاکت طلاست میدرخشی چون نگینی زیبا از دور دوستت دارم.
"دلنوشته ای زیبا از دوستدار عزیز"
- ۹۲/۱۰/۱۲